-
بعد از تو گریه گریه فقط گریه ماند و من.....
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 08:35
صد بار خدا مرثیه خوان کرد مرا در بوته ی صبر امتحان کرد مرا هرگز نشکست پشتم از هیچ غمی جز مرگ پدر که ناتوان کرد مرا......
-
دومین بهار بدون پدر.......
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 12:04
روزی که تو آمدی به دنیا ای دوست ........... این همون عنوانی بود که دو سال پیش برا روز تولدم توی وبلاگ تازه تاسیس کرده ام گذاشتم اون روز اونقدر شوق داشتم که از اول صبح دائم به نت وصل می شدم ببینم کیا بهم تبریک می گن! هم من و هم پدرم! ولی امسال دومین سالی که بهار زندگی من در نبود پدر آغاز میشه.......
-
خدایاااااا.......
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 12:43
خدایاااااااااااااااا خداجونم کمکم کنید ای خدا دلم تنگ اومده شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده...... التماس دعا........ غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم مانده ام در کوچه های بی کسی.....
-
در اولین سالگرد(۱).......
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 11:52
..... و حدیث مرگ را هرچند که تکرار می شود ؛ باور نمیکنیم. یک سال وتوگوئی صدها سال را با یاد و بیحضورش ، چه تلخ و مبهوت به پایان بردیم . و در فراقش ،چه خونها که از دل چکید و چه اشکها که بر رخ دوید . گویند که شاد بودن هنر است و شادکردن هنری والاتر . و او آنقدر هنرمند و عاشق بود که که اگر هم شاد نبود شاد می نمود و ما...
-
این قفس زیادی تنگه.......
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 21:07
ذره ذره ی وجودم را درد فراگرفته است آه که چه خسته می کند تنگی این قفس مرا....
-
جاودان باد یاد و نامت...
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 19:28
گذشت ایام نیز نتوانست دلهای پر از درد و رنج ما را اندکی تسکین دهد.... هنوز باورنکرده ایم رفتنت را که چون دریا زلال بودی و چون آسمان بی انتها و چه معصومانه پرواز کردی.... بار عظیم این غم جانسوز را بر دوش کدامین سنگ صبور بیاویزیم که اینگونه در یک روز بهاری مملو از سکوت شامگاهان با عطر خدا در آمیختی و در دست فرشتگان بر...
-
مرگ رو پذیرفتم.....
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 19:52
مرگ رو به عنوان یه مرحله از زندگی آدمی پذیرفتم و اینکه همه ی ما یه روزی می ریم و باید بریم این دنیا محل موندن نیست و........ حرف من دلتنگیه همین! دلم تنگ شده دلتنگ صداش دلتنگ نگاهش دلتنگ نوازشهای پدرانه اش دلتنگ سکوتش
-
حکم آنچه تو فرمایی....
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1389 15:59
اندر آنجا که قضا حکم کند چاره تسلیم و ادب تمکین است!....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 02:27
امشب چه شب خسته کننده ایه دارم آنتی ویروس سیستم ام رو به روز می کنم و مجبور بیدار بمونم ناجور خسته شدم
-
وقتی خورشید رفت........
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 11:14
وقتی خورشید رفت گریه نکن! زیرا اشکهایت نمی گذارند ستارگان را ببینی کو گوش شنوا!
-
فاصله.....
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 00:21
اینجا کسی به دست شما نان نمی دهد یا آنکه می دهد به تو ارزان نمی دهد دیگر تن لطیف علفهای دشت هم مثل همیشه بوی بیابان نمی دهد مرغ سحر به چنگ شب افتاده و سکوت حتی مجال گریه به طوفان نمی دهد چشم دریچه ها همه مسدود و آسمان یک قطره هم به پنجره باران نمی دهد تلبیسهای شوم خدایان زور و زر فرصت به مکر حضرت شیطان نمی دهد ما ساده...
-
دلم گرفته.....
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 07:05
دلم گرفته از این دستهای سیمانی از این هوای مه آلود از این زمستانی دلم گرفته و خیلی گرفته! ای دریغا که از آن همه با تو بودن فقط آهی و حسرتی........ تنهایی.... و چشم بارانی........ نصیبم شد
-
بهار بی تو.........
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 09:34
بهار آمد که من تنها بگردم ولی چه می شود کرد تو رفته ای و برنخواهی گشت.....
-
وقتی که رفتی.......
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 10:12
وقتی که رفتی دیگه من همدم غم ها شدم وقتی که رفتی دیگه من بی کس و تنها شدم تو رفتی ومن دیگه تنها شدم بی تو دیگه همدم غمها شدم
-
چشمای بارونی.....
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 18:52
چند وقت پیش رفتم سراغ قاب عکسای آقاجان نگاهم به طرف عکس جدیدشون که تازه قاب کرده بودیم ثابت موند بی اختیار به طرف عکس رفتم و دستی کشیدم روی عکس و بعد آهسته در حالی که چشمام پر اشک شده بود گونه های بابا رو بوسیدم وقتی صورتمو از عکس دور کردم متوجه شدم چشمای بابا هم پر اشک شده! خوب رو چشمای بابا دقیق شدم آره قرمز شده بود...
-
این نامه نیست........
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 08:57
این نامه نیست ، قصه ی بغضی شکسته است خاکستری است کز دم یک شعله ، رسته است روحی است او ، که پیکر مجروح خویش را با دست خود به پنجه ی زنجیر بسته است این نامه نیست ، قصه ی یک زخم کهنه است "تکرار حرفهای پریشان و بی ثمر" فریادهای کودک نو پای شعر من در ازدحام تیره ی ارواح دربدر "این ناله ای که در دل شب می...
-
غروب۰۰۰۰۰
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 10:00
دیدم من در حریمی ز مهتاب سرد و خاموش خفته بودی یادم آمد که در صبح دیدار از غروبی چنین گفته بودی در دو چشمت طلوعی نهان بود چون ستاره می دمیدی در شب بهت و ویرانی من قصه های مرا از سر شوق می شنیدی بی شکیبم بی قرارم سر به پای جنون می گذارم بی شکیبم بی قرارم دل به دریای تو می سپارم در بهاری که بی تو خزان شد باورم شد دگر...
-
یک دوست.....
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 09:51
نی قصه ی آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل من از آن است که نیست یک دوست که بتوان غم دل با وی گفت
-
میتوان آیا به دل دستور داد؟...........
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 17:02
دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد
-
الهی.......
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 12:22
الهی چاره ی بیچارگانی مراد بنده را چاره تو دانی چنان کز شب برآری روز روشن از این اندوه برآور شادی من!
-
خدایا دلم گرفت.......
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 07:19
امشب به یاد تک تک شبها دلم گرفت در اضطراب کهنه ی غمها دلم گرفت انگار بغض تازه ای از نو شکست در التهاب خیس ورقها دلم گرفت از خواندن تمام ورقها دلم بسوخت از گفتن تمام غزلها دلم گرفت در انتظارم تا که بگیرم خبر ز تو در آتش گرفته سراپا دلم گرفت متروکه نیست خلوت دلم ولی از ارتباط مردم دنیا دلم گرفت یک ردپا که سهم من از بی...
-
وای.............
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 10:35
این گوهر گم گشته به دنیا پدرم بود محبوب همه یار همه تاج سرم بود با رفتن او کلبه ی قلبم شده تاریک تنها نه پدر وای که نور بصرم بود
-
برای قلبی که دیگر نمی تپد.......
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 12:06
شعر زیر سروده ی آقای رمضانی است به قلبی که دیگر نمی تپد...پدرم پاییز می رسد به بهاری که خوش تر است شب می رود به سمت قراری که خوش تر است با لطف مرگ ، می روم از دست زندگی شاید به میهمانی یاری که خوش تر است جاوید باشد عشق تو ای سرزمین من جان می دهم برای تو ، کاری که خوش تر است تاریکم و به دیدن خورشید می روم از کاروان...
-
امیدی که نا امید شد....
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 13:18
پرنده از پس دیوارهای شب پر زد برید رشته ی صبرش به سیم آخر زد غبار فاجعه تصویر باورش را برد شبانه باد غزلهای دفترش را برد بهار زندگیش بین دردها گم شد میان کوچه و بازار نقل مردم شد کسی که شانه ی خورشید را تکان می داد به لحظه های زمستان گرفته جان می داد کسی که مثل خودش بود و رفت _ حالا نیست کسی که شاعر شبهای تار بارانیست...
-
بی تو....
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 11:49
بی تو غمناک ترین قصه پاییــز، منم بی تو از این شب بی آینه لبریـز، منم آسمان، شاعر چشمان ســیاهت باشد بی تو معمار غزل های غم انگیز، منم بی تو سرگشته ی این صفحۀ تکرار، منم بی تو در بستر غم، خسته و بیمار، منم گم و گیجم که نباشی و مرا شب بکشد بی تو در هر نفس از مرثیه سرشار، منم بی تو آنکس که در این قافیه تنهاست، منم بی تو...
-
گلبرگ دلم رفت تنهایی من رفت........
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 08:05
در فوران باد ستاره ها او را ستودند اشکی فروچکید و خنده ای بر لب عاطفه ها خشکید چرا که گنج عظیم محبت با اولین نگاه سفیر اجل در شبی وهم انگیز مدفون شهر بی خیابان شد افسوس که هرگز درنیافتیم او را برای حسرت ما نتراشیده بودند حالیا دلمردگی مان از آن است که افسانه اش ناتمام ماند و با هجرتش ما را به سوگ صفا و صداقت نشاند و...