خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

باز کن در......

الهی... 

من نه آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم 

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی 

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی 

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی 

کس به غیر از تو نخواهم، چه بخواهی چه نخواهی 

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی 

رمضان مبارک

سهم من از تو.....

 

  سهم "مــــــــن" از "تــــــــو " 


عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست ...!!! 


هـــــمان ...
 

دلتــــنگی ِ بـی پایانی ست 


که روزها دیوانه ام می‌کند ، 

 

 

------------------------------------------- 

قسمت این بود که من چشم بر این در باشم 

در صف عشق تو بعد از همه آخر باشم 

 

زیر انگشت غزل روی ورقهای سپید 

طرح بی پاسخ یک زخم مکرر باشم 

 

تو به پرواز درآیی و من از پشت قفس 

محو در حسرت پرواز کبوتر باشم 

 

مثل پروانه به شبهای خودم برگردم 

سهم یک فرصت ویرانی دیگر باشم 

 

سهم تکرار چرا عشق؟ چرا باید من 

سهم تاریکی این راه مدور باشم 

 

خسته ام مثل پریشانی باران در باد 

تا به کی با نفس درد برادر باشم؟.... 

 

 

آهای روزگار....

 

آهای روزگار  

               من 

                   چشمام گریوندنی نیست 

 

آهای روزگار  

               من 

                    دلم سوزوندنی نیست 

 

دسته گلی که در شب طوفان خراب شد....

این باغ پر شکوفه در این داغ تا ابد

باید که با بهار خداحافظی کند 

 

همسرم رفت و از همه ی دردها برید 

مردی که دردهای دلش را کسی ندید 

 

پروانه ای که فرصت پروانگی نداشت 

قلبی که سهم اندکی از زندگی نداشت 

 

شمعی که ذره ذره درخشید و آب شد 

دسته گلی که در شب طوفان خراب شد 

 

اینک پرنده ای تو ، و ما باغ پرپریم 

این زخم را چگونه شکیبایی آوریم... 

 

با تشکر از آقای رمضانی که این شعر را برای همسرم سروده اند 

 

از همسرم یاد گرفتم که قدر لحظه به لحظه ی زندگیم رو بدونم و   

 

فوتش منجر شد که قدر آدمهایی که اطرافم هستن رو خیلی بیشتر بدونم شاید 

 

 لحظه ی بعد دیگه در کنارم نباشند 

 

مرگی که اسم دیگر آن دل بریدن است.....

امشب که زخمهای دلم گریه می کنند

تنها ولی برای دلم گریه می کنند

هم اشکها به گریه مجالی نمی دهند

هم زخمها بجای دلم گریه می کنند

در این سکوت غم زده فریاد بی کسی است

پیوسته با صدای دلم گریه می کنند

دیگر به خاطرات تو دلخوش نمی شوم

هر چند پا به پای دلم گریه می کنند

بر من مگیر خرده که دلدادگان شهر

هر شب به های های دلم گریه می کنند

کار من از طبیب گذشته است و دشمنان

بر درد بی دوای دلم گریه می کنند

حالا که عشق بود و نبود مرا گرفت

پیر و جوان برای دلم گریه می کنند

آب از سرم گذشته و این تکه ابرها

دارند در عزای دلم گریه می کنند

فریاد عشق میشوم و شاعران شهر

شبها در انزوای دلم گریه می کنند

مانند من خدانکند قسمت کسی شود

مرگی که اسم دیگر آن دل بریدن است....