خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

سال نو مبارک....

 

بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است 

 

              در صحن چمن روی دل افروز خوش است 

 

از دی که گذشت ، هر چه گویی خوش نیست 

 

             خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است!  

 

بر ما سالی گذشت و بر زمین گردشی و بر روزگار حکایتی... 

 

امید که آن کهنه رفته باشد به نکویی و این نو همی آید به شادی 

 

 

سال نو مبارک 

 

 

 

 

خانه دوست کجاست....


من دلم میخواهد 

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام 

گل بگویند و گل بشنوند

هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد 

شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست 

شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست 

بر درش برگ گلی میکوبم 

و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم 

ای دوست خانه دوستی ما اینجاست 

تا که سهراب نپرسد دیگر 

خانه دوست کجاست ... 
  

 

 بچه ها جونم ببخشید که فرم نظر دهیم اینجوری شد 

برا اینکه بتونید نظر بنویسید باید توی فرم یه چند خطی رو بیایید پایین تر

شکر ایزد که دگر بار رسیدیم به بهار.....

شکر ایزد که دگر بار رسیدیم به بهار 

بذر نیکی بنشان و ره تحقیق بپوی 

مردمان انبوه گشتند و  

اسبان پر خروش ، یال برافشاندند 

و در جهان بپراکندند و هفت کشور پدیدار گشت 

آنکه در میان بود  

ایران بود 

و زمین را ، دل از این جدایی بریان بود 

موج در دریاهای دور در غلتید 

و دل در بر کوه های بلند بر تپید 

و یاد یار مهربان ، سپهر و زمین و زمان را فراگرفت 

از ارزه ابر بارانی به میانه ی جهان پرواز کرد 

از دور برشت برف و از دور برشت باد به ارمغان آورد 

ازسوه فروغ سپیده دمان 

از فر درفش گرمای جانبخش بهاران و چکاوکان آواز خوان 

و چون همه  به میانه جهان رسیدند....همه با هم درآمیختند و در کنار هم آرمیدند 

در این آرامش ، سبزه و درخت و گل 

چکاوک و دراج و بلبل 

شیر و پلنگ و موز و نهنگ 

ابر و کوه و دشت رنگارنگ 

نوروز خجسته ی ایران را جشن گرفتند  

ادامه مطلب ...

چهارشنبه سوری....

امشب چهارشنبه سوریه!
رسمی که در قدیم  در شهر من بوده اینجور بوده که طبق معمول یه آتیشی به پا می شده ولی نه اونقدر که شعله هاش زیاد زبانه بکشه و مردم هم از روش می پریدن و یه شعر هم می خوندن!
سرخی روی تو از مو
زردی روی مو از تو

یه عده ای هم اون کوزه هایی که تقریبا کهنه و غیر قابل استفاده بوده رو پر از آب می کردن و با خودشون می بردن بالای پشت بوم و دقت می کردن که کسی اون پایین نباشه و اونو پرت می کردن پایین!!
این عقیده ی اونا رو نمی دونم! تحقیق می کنم بعدا می گم!
یه کار دیگه ای هم که می کردن اسمش بوده کفلیزی!
کسی که حاجتی داشته حالا از هر نوعی با پوشیدن لباس مبدل و چادر زنانه به طوریکه که فقط یه چشمش دیده بشه اون هم به اندازه ی کمی دیده بشه
و این کار به این دلیل بوده که شناخته نشه!! حتی برا اینکه کامل کسی نتونه تشخیص بده که این کیه لنگان لنگان راه می رفته!! یه ملاغه هم بر می داشته و توی این شب میرفته در خونه ها در می زده و فقط ملاغه شو به زمین میزده و کلا هیچی نمی گقته!! صاحب اون خونه هم یه چیزی توی ملاغش میریخته مثل شکلات یا قند یا ماست یا هر چیز دیگه ای
شخص کفلیز هم بدون اینکه چیزی بگه از در خونه ی اون میرفته به در خونه ی دیگری!! و به همین طریق
سرانجام هم که بر می گشته به خونش و آنچه که مردم توی ملاغه اش ریختن رو با اعضای خانواده اش می خورده  به این امید که در سال جدید و به زودی زود حاجتش برآورده بشه!!
البته این کار فقط در قدیم مرسوم بوده و اگه کسی بخواد حالا چنین کاری رو انجام بده نتیجه ای نمی گیره چون اولا این رسم و رسومات خصوصا برای نسل الان و یک نسل قبل به فراموشی سپرده شده از طرفی آیفن ها تصویریه و واقعا آدم هم می ترسه که بره در رو باز کنه!!اینطوری احساس می کنه طرف دیوونه اس!!

عقیده ی دیگری که رایج بوده در مورد دختریست که بختش بسته است
به گوشه ی لباسش قفلی وصل می کردن و کلیدشو می دادن دست پسری نابالغ تا اون قفل رو باز کنه و وقتی که پسربچه موفق به این کار می شد امیدوار بودن که در سال جدید حتما دخترخانم به خانه ی بخت خواهد رفت!!

ادامه مطلب ...

فانوس دریایی....

چشمک بزن ای آتش پاک اهورایی
ساحل نشین ناز من فانوس دریایی 

 

چشمک بزن تا باز گردد امن آرامش
بر ساحل طوفانی امواج هر جایی 

 

اینجا مسافر موج کشتی ناخدا تنهاست
تنها تر از امواج نا میرای تنهایی 

 

اینجا برای دیدنت امید هایی هست
 گفتند با ما جاشوان از دور پیدایی 

  

 اما نه انگار آسمان ابری وبارانی ست
 دیگر نمی بیند کسی از دور ها جایی 

 

اینجا گره خورده ست کار وبار ماها سخت
 فانوس من چندین قدم نزدیک می آیی 

 

از جناب آقای خصلتی 

  

پیشاپیش عید همه مبارک 

 

ادامه مطلب ...

نه تو میمانی ، نه من.....

نه تومیمانی، نه من، ونه اندوه،ونه...  

 

هیچ یک از مردم این آبادی.  

 

به حباب نگران لب این رودقسم،  

 

وبه کوتاهی آن لحظه های شادی که گذشت،  

 

غصه هم خواهد رفت، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند... 

 

 

میدونید خدا وقتی جوونی می ره به درگاهش چی میگه : 

 

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم  

 

شروع کن یک قدم با تو گامهای مانده اش با من.

چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن 

             غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من 

 

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را 

        بیاور نیک و بد را جمع و منها کردنش با من 

 

اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت 

            تو توبه نامه را بنویس امضا کردنش با من 

 

پیام گیر......

پیغام گیر سعدی

از آوای دل انگیز تو مستم                  نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام تو خواهم گفت پاسخ         فلک گر فرصتی دادی به دستم

 

پیغام گیر فردوسی

نمی باشم امروز اندر سرای              که رسم ادب را بیارم بجای

به پیغامت ای دوست گویم جواب         چو فردا برآید بلند آفتاب

 

پیغام گیر خیام

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد         ممنون توام که کرده ای از من یاد

رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش        آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد

 

پیغام گیر منوچهری

از شرم به رنگ باد باشد رویم        در خانه نباشم که سلامی گویم

بگذاری اگر پیام پاسخ دهمت         زان پیش که همچو برف گردد رویم

 

پیغام گیر مولانا

بهر سماع از خانه ام ، رفتم برون ، رقصان شوم

شوری برانگیزم به پا ، خندان شوم ،شادان شوم

برگو به من پیغام خود ، هم نمره و هم نام خود

فردا تو را پاسخ دهم ،جان تو را قربان شوم

 

پیغام گیر باباطاهر

تلیفون کرده ای جانم فدایت        الهی مو به قربون صدایت

چو از صحرا بیایم نازنینم               فرستم پاسخی از دل برایت

 

پیغام گیر حافظ

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خور غم مخور

تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور

بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام 

زان زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور!