در گذرگاه زمان،خیمه شب بازی دهر،با همه شیرینی و تلخی خود می گذرد
عشق ها میمیرند
رنگها - رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست نخورده به جا می ماند...
یه شعری هست که میگه :
روزگاری است همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو اند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
.......
خب طبیعی است که یک روزه به پایان برسد
عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد!
هر کی بقیه اش رو می دونه یا شعر اصلشو لطفا لطف کنه!
فک کنم این بهترین جمله ایه که الان و توی این زمان می تونم بنویسم!
از نخل برهنه سایه داری مطلب!
از مردم این زمانه یاری مطلب
عزت به قناعت است و ذلت به طمع
با عزت خود بساز و خواری مطلب!
واقعا من یکی که موندم با این مردم چطور تا کنم؟!
می گن با دوستان مروت با دشمنان مدارا ولی هر جور بری بازم اونی که می خواد حرفشو بزنه حرفشو به زبون میاره!!
فقط باید برگردی بگی دیوونه است! و بی خیال رد بشی!