خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

فاصله.....

اینجا کسی به دست شما نان نمی دهد 

 

یا آنکه می دهد به تو ارزان نمی دهد 

 

دیگر تن لطیف علفهای دشت هم  

 

مثل همیشه بوی بیابان نمی دهد 

 

مرغ سحر به چنگ شب افتاده و سکوت 

 

حتی مجال گریه به طوفان نمی دهد 

 

چشم دریچه ها همه مسدود و آسمان 

 

یک قطره هم به پنجره باران نمی دهد 

 

تلبیسهای شوم خدایان زور و زر 

 

فرصت به مکر حضرت شیطان نمی دهد 

 

ما ساده باوریم که گفتیم پیش ما 

 

هرگز بهار تن به زمستان نمی دهد 

 

از آرمان و خاطره بگذر برو کسی 

 

اینجا برای حفظ شرف جان نمی دهد 

 

آنها به جرم کشتن ما متهم شدند 

 

اما کسی به مرده که تاوان نمی دهد 

 

با آنکه ما به شیوه ی هم حرف می زنیم 

 

اما چرا نتیجه ی یکسان نمی دهد! 

 

می خواست او مجاب کند خویش را نوشت 

 

ترویج درد معنی درمان نمی دهد 

 

اما قلم به خشم خروشید و گفت وتن 

 

بر ننگ این معامله آسان نمی دهد 

 

صحرا چرا نشانی خاکستر مرا 

 

امشب به بادهای پریشان نمی دهد؟! 

 

من آمدم که با تو کمی درد دل کنم 

 

اما وجود فاصله امکان نمی دهد 

 

آیا به انتظار نفس گیر ما کسی 

 

با مژده ی شروع تو پایان نمی دهد؟ 

 


"صبح پروانه ها غم انگیز است" آقای رمضانی

نظرات 7 + ارسال نظر
علی محمد محمدی دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ http://ermes3.blogsky.com

سلام و سال نو مبارک

انتخاب قشنگی داشته ای
ارادتت به شعر و ادبیات ستودنی است


درود و بدرود !

آویشن دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ق.ظ http://www.dittany.blogsky.com

سلام
مطالبت خیلی جالب بود
مرسی

محمود سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ق.ظ

دوستی قدیمی و یار دیرینه ام سلام
بسیار شرمنده ام که در این مدت نتوانستم مرحمی بر داغ دلت باشم . آخر اگر من ادعای دوستی با شما را دارم و داشتم چرا نتوانستم لا اقل گوش شنوایی برای شما باشم .
بسیار در رنج و عذابم ... هر چند نمی توانم درک کنم و یا درکش بسیار سخت است که بهمم در این مدت چه کشیده ای و چه رنج ها و مصیبت ها و دردها را به جان خریده ای
چه شب ها و روزها و ساعتها که گریسته ای تا آرام بگیری..
.
.
.
گهگاهی قصد می کردم تا چند کلمه ای با شما سخن گویم . اما حس می کردم با گفته هایم داغ دلت را تازه می کنم و غم و اندوه را به یادت می آورم . چون می دانستم که چقدر دوستش داری
..

محمود سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ق.ظ

آره یادش به خیر دو سال پیش
با دیدن این سخن شما به آرشیو وبلاگم گذری کردم و خاطرات را مرور کردم و به دنبال اولین نظری از شما گشتم که در وبم نگاشته بودی
من در تاریخ ۱/۴/۸۶ در وبم مطلبی گذاشته بودم تحت این عنوان :
...
خوشبخت ترین انسان کسی است که خداوند دلی پر از احساس به او داده باشد ! ؛
...
بازدید کننده ای با نام تخته سیاه کامنتی گذاشته بود با این عنوان :
البته اگر این دل پر احساس ، اسباب بدبختی نشود !

و شما در تاریخ بیستم تیرماه ۸۷ گفته بودی با تخته سیاه موافقم

این مطلب مرا در فکر فرو برد

بسیار جالب و پرمعنی


محمود سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ



پدر جان چرا رفتی
پدر جانم غباری از اندوه بر چهره ام نشسته وخستگی پایان ناپذیر بر تنم .

ای پدر برایم سالهاست که از غروب غمناک ایام سوگواریت میگذرد .

شبهاست است که خواب به چشمان خونینم نرفته .

نمی خواستم کسی شیون مرا ببیند غرورم شکسته شد .

پدر جان خانه ای که تو در آن با روی گشاده وچهره ی خندان پذیرای مهمانهایت بودی

به ویرانه ای از غم تبدیل شده .

چهار دیواری خانه مان فضای تاریک به خود گرفته است دیگر کسی نیست

که در آن خانه غم را از چهره مان بزداید ومارا بخنداند .

پدرجان کاش می شد دوباره بر گردی وشادی ترد شده را به کلبه متروکمان برگردانی .

پدر نازنینم چگونه میتوانم از غم جان کاهت بگریزم ، غم هجرانت به قدری برایم دردناک بود

که به مانندشاخه درخت خشکیده ای سوختم به این امید که خاکسترم به روح پاکت برسد .

پدر جان افسوس وصد افسوس که بهار عمرت سریع به خزان پاییزی مبدل شد

و تو به مانند فرشته با بالهای ظریفت به سوی ابدیت پرواز کردی .

پدر جان چراهایی از ذهن غمینم میگذرد که آن را برایت بازگو میکنم .

چرا باغبان تو را از شاخه چید .

چرا باغبان گل چین است .

چرا خداوند می خواهد زمینش را ازخوبان پاک کند .

مگر ما به وجودشان محتاج نیستیم وهزاران چرای دیگر .

پدر عزیزم رخم را بر قبر سردت می نهم و با چشمان خونین شقایقم بلند می گریم

انگارکه سالهاست ازفراقت نازنین میگذرد اما من هنوز به انتظار بازگشتت

چشم به محبت فراوانت بسته ام .

بابا جان هنوز هم به رشادتهای وصف ناپذیرت غبطه می خورم

وهمین زیبا زیستن وزیبا پرگشودنت برایم مهم است

وبس گریه امانم رابریده واین اشکهای چشمانم

که عاری از غم هجران تو عزیزدوست داشتنی ام است هیچگاه نمی خشکد و همیشه سرازیراست .

ای بابای عزیزیم من دیگربه مثل آواره ای می مانم

که به جستجوی تو درکوی عشق توآواره و اسیر غربت شده ام .

پدر جان آتش حسرت بروجودم زبانه می کشد وخودم را ندامت میکنم

که چرا ندانستم تا مانعت شوم .

ای بابای خوبم تو خیلی نا باورانه رفتی ومابه یک ناامیدی گنگ رسیدیم.

ای گل زیبای معرفت و امید این بار بوی بیوفایی تو به مشامم میرسد

وخبری از وفاداریهای دیرینه ات نیست .

عزیزم چرا جواب ناله وشیونهای غمگینم را نمیدهی .

بابا ای گل یاسم این دنیا برایم به سان قفسی میماندکه حصاری را بین من و تو ایجادکرده است

منم زندانی این دنیا دلم میخواهداین حصاررابشکنم تابه روح پاک ونجیبت دست یابم

چون من مست وخراب توام بس که درفراق تو عزیز نالیدم

درچشمان خون آلودم ماهیان قرمزشناورند .

پدر جان هرگزشبی تاصبح نیارامیده ام وبه خدا شکوه کرده ام

که چرا نقش توعزیز را پدیدارکرد و به تو هستی بخشید

وزود این هستی را ازصحنه زندگی ات پاک کرد .

پدر جان ازدنیا زده واز باقی عمرسیرم زندگی میکنم

اماچگونه زندگی ای وچطورزنده ای کجارفته ای ، ای نیلوفرآبی پرپرشده ام کجایی

ای ظهورشادی وکامیابی کجایی، ای مرحم زخم چرکین دل داغدارم کجایی

که کینه خلق را ازدل رنجورم بزدایی من ازدرد دوریت شبانه روز مینالم

وچشمان آغشته به خونم رابه دردوخته ام

و دستهایم به ماننددرخت تاک دست ازدعابرنمی دارد

تا شایدخدا تورابرگرداند اما میدانم بی فایده است وبرای توبازگشتی نیست

وتودر حریری ازگلهای بهشت آسوده آرمیده ای

و من اشکهایم را برپیکرم که درزیر بار غمت شکسته شده میچکانم

ما همه در ماتم جانگدازت غمزدگانیم

وبرجان و روان پاکت درودمیرستیم

از طرف فرزند داغدارت






روحت شاد بابای عزیزم


محمود سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ


دوستت دارم بابا

گفتم که چرا رفتی و تدبیـــر نه این بود


گفتاچه توان کرد که تقدیر چنیـــــن بود


گفتم که نه وقت سفرت بود به این زود


گفتا که نگو مصلحت حق چنیـــــن بود



کاش می دونستی چقدر دلم هر روز بهانه تو رو میگیره...

کاش می دونستی چقدر دلم هوای با تو بودن رو کرده...

کاش می دونستی چقدر دلم از این روزهای سردِ بی تو بودن گرفته...

کاش می دونستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمات ،

گرمی نفسات، مهربانی صدات تنگ شده...

کاش می دونستی چقدر دلواپس توام...

کاش می دونستی چقدر تنهام ،

چقدر خسته ام و چقدر به حضور سبزت محتاجم...

بابا جون دلم واقعاٌ برات تنگ شده . بی تو بودن خیلی سخته

بابا جون درد دلم را به کی بگم

بابا جون چرا چرا رفتی و من را تنها گذاشتی

و .......

دوستت دارم بابا

روحت شاد بابا

برای شادی روحش صلوات و یک فاتحه بخوانید

دریاباری چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.dagh.blosky.com

درودواحترام
ارادتمند ...
دریاباری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد