به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد
درباره من
گه ز خود می پرسم که کجای کارم:
آنقدر می دانم که به تقدیر و قضا معتقدم
سخت باور دارم روز میعادی هست
گر به دلدادگی باد صبا می خندم لحظه ای نیز
به دلتنگی ابر گریه ام می گیرد
و به پرپر شدن غنچه دلم می سوزد
من در احساس لطیفم
غرق در برکه پر فیض الهی هستم
دوست دارم که شبم با نمازم به هم آمیزد و
روز با صداقت به سرانجام رسد
دوست دارم که به گلدان سفید گل رز
دست رفاقت بدهم
دوست دارم گل محبوبه ی شب را
به شبم هدیه کنم و
به برگ گل سرخ بنویسم که:
خدا تن زیبایی ها را می سراید با عشق
دوست دارم بگریزم ز خودم
بند بر پای هوسها بزنم و دو چشمانم را
پای میز عدالت بکشم و دلم را اما...
بسپارم به خدا
سوال می کنی از من که پیر راهم کیست؟
به غیر حافظ و سهراب درد تنهایی است
غریب مانده ی این شهر خالی از احساس
تمام دغدغه اش روزهای تنهایی است
ادامه...
از غصه قلبم درد گرفت. قبلا اومده بودی وبلاگم. داشتم خبرنامه رو چک مکردم که رسیدم به وبلاگت. نمیدونم چرا زودتر نیومدم و تسلیت بگم. امیدوارم دعای خیر پدرت همراه و یاورت باشه. براش دعا میکنم. اگه دعای من قبول بشه.
سلام
بازم تسلیت میگم
سلام
قبل از هر سخنی تسلیت صمیمانه من رو بپذیر
بعد هم ممنون از حضورت بعد از مدتی تنسبتا طولانی
در مورد سوالت من شعری رو که برای دعوت نامه های مراسم دایی عزیزم انتخاب کردیم رو بهت پیشنهاد میکنم
رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند
آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند
از دل بر که شب سر زد و تابید به خورشید
تا دل روشن نیلوفریش پاک بماند...
شعر زیبای قیصر که البته من فقط همین دوبیتش در خاطرم هست.
ما را به دعا کاش فراموش نسازی...
بازم به کرشمه هابیا
سلام
رفتی و بی تو در دل شبها گریستم /
شبها به یاد روی تو تنها گریستم
از غصه قلبم درد گرفت. قبلا اومده بودی وبلاگم. داشتم خبرنامه رو چک مکردم که رسیدم به وبلاگت. نمیدونم چرا زودتر نیومدم و تسلیت بگم. امیدوارم دعای خیر پدرت همراه و یاورت باشه. براش دعا میکنم. اگه دعای من قبول بشه.
بیاد پدر
دست هایی تکیده از زحمت
قامتی خمیده از ایثار
چهره ای شکسته از غصه
چشمهایی نجیب و شب بیدار
قلبی آکنده از صمیمیت
سینه ای به وسعت دریا
آسمانی ترین ترنم عشق
مثل مهتاب در شب یلدا
باجبینی به پاکی باران
سجده های شبانه بر تربت
سرخی اشکهای گرم فراق
در بلندای غیبت و غربت
دیدگانی پراز فروغ خدا
حرفهایی صمیمی و ساده
با یقینی به استواری کوه
صاف و بی ادعا و افتاده
دانه های سرخ فام تسبیحت
مثل اشک ستارگان جاری
روی آن کهکشان سجاده
محو منظومه های دینداری
روزهایی که با تو سر میشد
بهترین روزهای عمرم بود
حیف شد که دست و تیر اجل
سایه تو از سرم بربود .