خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

برای دلم....

امشب که زخم های دلم گریه می کنند
 

تنها ولی برای دلم گریه می کنند 


هم اشک ها به گریه مجالی نمی دهند
 

هم زخم ها به جای دلم گریه می کنند
 

در این سکوت غم زده فریاد بی کسی است 


پیوسته با صدای دلم گریه می کنند 


دیگر به خاطرات تو دلخوش نمی شوم
 

هر چند پا به پای دلم گریه می کنند 


بر من مگیر خرده که دلدادگان شهر
 

هر شب به های های دلم گریه می کنند
 

کار من از طبیب گذشته ست و دشمنان
 

بر درد بی دوای دلم گریه می کنند 


آب از سرم گذشته و این تکه ابرها 


دارند در عزای دلم گریه می کنند 


فریاد عشق می شوم و شاعران شهر 


شب ها در انزوای دلم گریه می کنند

 

             شبیه ابر بهاری مدام می بارم.......

 

کار خدا....

معلوم نیست کار های خدا چه حکمتی داره؟

الان که می خواستم برم بیرون آسمون باریدنش گرفته!!

چه جووووووووووووووووووووررررررررر! مدل جر جری!

بیشتر از همه دلم واسه گنجشکها می سوزه!

طفلکی ها ناجور خودشونو چسبوندن به دیوار

اما انگاری یکیشون خیلی عشق بارونو داره همونطوری روی شاخه درخت نشسته

اونقدر خیس شده که فک نکنم بتونه پرواز کنه!

حتی الانه که تگرگ هم بارید هنوز رو شاخه مونده!!!

مث اینکه خیلی دلش واسه بارون تنگ شده

آخه از اول پاییز و زمستون ما بارون نداشتیم باید بگم نوبره!

جالبه حالا که بیخیال بیرون رفتم شدم بارونم بند اومد و آسمون آفتابی شد

معلوم نیست چه حکمتی درش نهفته است!

یه گذری هم بزنیم به بچگیهامون

یادش بخیر هر وقت بارون بند میومد می دویدم تو حیات و

 چشمم به آسمون تا رنگین کمونو ببینم!

کلی هم از دیدن رنگین کمون ذوق می کردم  اما حالا.....

حالا که آفتاب دراومده گنجیشک ها هم به اون گنجشک کوچولوی روی درخت پیوستن

همشون دارن پرهاشونو سشوار میکشن!

تبریک تبریک......

میلاد نبی اکرم حضرت محمد مصطفی (ص) و  

 

میلاد امام جعفر صادق (ع) بر همگان مبارک  

ز قامت ابروت می توان فهمید 


که عشق از شب چشم تو آمده ست پدید 


بهار آمد و گل از گل چمن وا شد 


صدای پای تو را تا که گوش غنچه شنید
 

و آهوان همه از کوه و دشت رم کردند 


که چشمهای تو در دشت یک نگاه چرخید
 

از آن دقیقه که در باغ باز شد پایت
 

گلی نماند که بر خویش پیرهن ندرید
 

درخت و بوته و گل را به رقص آوردی 


که عطر موی تو در شاخ و برگشان پیچید 

 

همین طور روز مهرورزی و اخلاق رو هم تبریک می گم  

دوباره فصل غزلخیز عشق پیدا شد
به سمت باغ وزیدی و غنچه معنا شد
 

نسیم با خودش آورد بوی یوسف را
زمانه باز به کام دل زلیخا شد
 

و عشق چشم به تاراج هستی ما دوخت
از آن دقیقه که گنجینه ی لبت وا شد 


به احترام تو ای آفتاب شورانگیز
چه شور و همهمه ای در زمانه برپا شد
 

هزار صحبت ناگفته در گلویت ماند
و رازهای درونت مرا معما شد 

و حرف دلم 

آقای من:
مرا به نیم نگاهی جوانه باران کن
                   که چشم سبز تو یادآور بهاران است
دوای درد مرا هیچ کس نمیداند
                  بیا بیا که نگاه تو عین درمان است
و شانه های مرا لمس کن که دستانت
                 برای این تن تفتیده بوی باران است
نگاه کن که تو خورشید لحظه های منی
                 و بی تو عمر من از غصه رو به پایان است....