مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب
نگاه میکرد.
شیوانا (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد
عشق و معرفت ودانایی می دانستند) از آنجا می گذشت.
او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی شیوانا را دید بی اختیار گفت:" عجیب آشفته ام و همه
چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و
نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"
شیوانا برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب
انداخت و گفت:" به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را
به جریان آن میسپارد وبا آن می رود." سپس شیوانا سنگی بزرگ را از
کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی
اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
شیوانا گفت:"این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست
بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو
آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را!"
مرد جوان مات و متحیر به شیوانا نگاه کرد و گفت:" اما برگ که آرام
نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم
نیست کجاست!؟
لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب
جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را
ترجیح می دهم!"
شیوانا لبخندی زد و گفت:" پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات
جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب
ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار
خود را از دست مده."
شیوانا این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس
عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با شیوانا همراه شد. چند
دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از شیوانا پرسید:" شما
اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"
شیوانا لبخندی زد و گفت:" من در تمام زندگی ام ، خودم را با اطمینان به
رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش
رودخانه ای هستم که به سوی هدفی می رود پس از افت و
خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم. من آرامش برگ را می پسندم.
---------------------------------------------------------------------
یه کی نیست بیاد بگه :کی داره به کی می گه!! این حرفها رو برو به
خودت بزن! اصلا به چیزی که نوشتی اعتقاد داری؟!
راستشو بخواین " نه "
توی ادامه ی مطلب هم یه چیزایی نوشتم هر کی فضوله می تونه بره ببینه...
خب من که با شما تعارف ندارم ! اگه چیزی می بود توی همون صفحه ی اولی
می گفتم ! ورود شما به ادامه ی مطلب فقط برای اثبات فضول بودنتان به
خودتان می باشد !
با تشکر مدیریت وبلاگ.