خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

مهم ترین عضو بدن از نگاه مادر...........................

مادرم همیشه از من می‌پرسید: «مهمترین عضو بدنت چیست؟»
طی سال‌های متمادی، با توجه به دیدگاه و شناختی که از دنیای پیرامونم کسب می‌کردم، پاسخی را حدس می‌زدم و با خودم فکر می‌کردم که باید پاسخ صحیح باشد. وقتی کوچکتر بودم، با خودم فکر کردم که صدا و اصوات برای ما انسان‌ها بسیار اهمیت دارند، بنابراین در پاسخ سوال مادرم می‌گفتم: «مادر، گوش‌هایم.»
او گفت: «نه، خیلی از مردم ناشنوا هستند. اما تو در این مورد باز هم فکر کن، چون من باز هم از تو سوال خواهم کرد.»
چندین سال سپری شد تا او بار دیگر سوالش را تکرار کند. من که بارها در این مورد فکر کرده بودم، به نظر خودم، پاسخ صحیح را در ذهن داشتم. برای همین، در پاسخش گفتم: «مادر، قدرت بینایی برای هر انسانی بسیار اهمیت دارد. پس فکر می‌کنم چشم‌ها مهمترین عضو بدن هستند.»
او نگاهی به من انداخت و گفت: «تو خیلی چیزها یاد گرفته‌ای، اما پاسخ صحیح این نیست، چرا که خیلی از آدم‌ها نابینا هستند.»
من که مات و مبهوت مانده بودم، برای یافتن پاسخ صحیح به تکاپو افتادم. چند سال دیگر هم سپری شد. مادرم بارها و بارها این سوال را تکرار کرد و هر بار پس از شنیدن جوابم می‌گفت: «نه، این نیست. اما تو با گذشت هر سال عاقل تر می‌شوی، پسرم.»
سال قبل پدر بزرگم از دنیا رفت. همه غمگین و دل‌شکسته شدند. همه در غم از دست رفتنش گریستند، حتی پدرم گریه می‌کرد. من آن روز به خصوص را به یاد می‌آورم که برای دومین بار در زندگی‌ام، گریه پدرم را دیدم. وقتی نوبت آخرین وداع با پدر بزرگ رسید، مادرم نگاهی به من انداخت و پرسید: «عزیزم، آیا تا به حال دریافته‌ای که مهمترین عضو بدن چیست؟»
از طرح سوالی، آن هم در چنان لحظاتی، بهت زده شدم. همیشه با خودم فکر می‌کردم که این، یک بازی بین ما است. او سردرگمی را در چهره‌ام تشخیص داد و گفت: «این سوال خیلی مهم است. پاسخ آن به تو نشان می‌دهد که آیا یک زندگی واقعی داشته‌ای یا نه. برای هر عضوی که قبلاً در پاسخ من گفتی، جواب دادم که غلط است و برایشان یک نمونه هم به عنوان دلیل آوردم. اما امروز، روزی است که لازم است این درس زندگی را بیاموزی.»
او نگاهی به من انداخت که تنها از عهده یک مادر بر می‌آید. من نیز به چشمان پر از اشکش چشم دوخته بودم. او گفت: «عزیزم، مهمترین عضو بدنت، شانه‌هایت هستند.»
پرسیدم: «به خاطر اینکه سرم را نگه می‌دارند؟»
جواب داد: «نه، از این جهت که تو می‌توانی سر یک دوست یا یک عزیز را، در حالی که او گریه می‌کند، روی آن نگه داری. عزیزم، گاهی اوقات در زندگی همه ما انسان‌ها، لحظاتی فرا می‌رسد که به شانه‌ای برای گریستن نیاز پیدا می‌کنیم. من دعا می‌کنم که تو به حد کافی عشق و دوستانی داشته باشی، که در وقت لازم، سرت را روی شانه‌هایشان بگذاری و گریه کنی.»
از آن به بعد، دانستم که مهمترین عضو بدن انسان، یک عضو خودخواه نیست. بلکه عضو دلسوزی برای خالی شدن دردهای دیگران بر روی خودش است.
مردم گفته هایت را فراموش خواهند کرد، مردم اعمالت را فراموش خواهند کرد، اما آنها هرگز احساسی را که به واسطه تو به آن دست یافته‌اند، از یاد نخواهند برد، خوب یا بد.
نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:34 ب.ظ http://missfatiii.blogfa.com/

سلـــــــام خبـ دیگهـ هر کسی یهـ جوریهـ دیگهـ دیگهـ

یهـ جورایی بفراموش

همسرمو فراموش کنم؟ چجوری فاطمه جون؟

من بهش دل دادم


من واقعا دوستش دارم ولی حالا فهمیدم عشقم یه طرفه است

فاطمه شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:48 ب.ظ http://missfatiii.blogfa.com/

واقعا تو شوهر کردی شوهرت دوست ندارهـ ؟!



این جور شوهرا رو باس نصف کرد گلم!

صبـــــــــــا شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:49 ب.ظ http://mylife92.mihanblog.com/

در کنار ساحل دریای غم

قایقی میسازم از دلواپسی

بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت

یک مسافر از دیار بی کسی !!

صبـــــــــــا شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:51 ب.ظ http://mylife92.mihanblog.com/

سلام پری وش ججون ممنون ک وبم سر زدی
اینم لینک هنگ وبم میتونی دانلودش کنی
http://file.sedayab.com/4301.mp3

مهدی شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 05:50 ب.ظ http://gitare.blogsky.com

موندن تو یه رابطه یطرفه چیزی جز عذاب برای آدم نداره. پس چرا ما با اینکه میتونیم اینو خودمونو ازش خارج نمیکنم. چون تو باطنمون هنوز باور نداریم که لیاقتمون بیشتر از اینها ست

نمی دونم
شاید عشق چشممو کور کرده
البته به گفته ی روانشناسا

░░░░▒▓ Se℘iⅆe ▓▒░░░░ شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:49 ب.ظ http://myart66.blogfa.com/

همه در دنیا کسی را دارند برای خودشان:
خسرو و شیرین
لیلی و مجنون
ویس و رامین
پیر مرد و پیرزن
“تو” و اون
“من: و تنهایی…

loty دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:55 ق.ظ http://m-loty.blogfa.com

ادامه مطلب و قصه رو نخوندم

انرژی منفی دادی دیگه......

نه اینکه تو....الان روزگاری شده که از همه طرف پالس منفی میرسه
بی اعتمادی
دروغ
خیانت
حقه
نیرنگ
کلاه برداری
و....
و
عشق های دروغین برای لذت های جسمانی


دوس داشتم الان اینجا کلی بنویسم
اما خب دیگه نمیشه
نمیشه

فقط
فقط اینو بگم که هیچوقت و هیچکس و هیچ برخوردی نباس باعث ناامیدیت بشه
باخت واقعی وقتیه که ناامید بشی و فک کنی باختی
باخت معنی نداره
هر شکست اغاز یه راه جدیده البته با تجربه اون شکست

شاد و سربلند باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد