خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

خدایا سرشارم از عشقت کن

به یاد مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت....دیگر نمی تپد

آهای روزگار....

 

آهای روزگار  

               من 

                   چشمام گریوندنی نیست 

 

آهای روزگار  

               من 

                    دلم سوزوندنی نیست 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
الییییییییی خانوووووووم یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:47 ب.ظ http://elijoooon.blogsky.com/

شت میز قمار دلهره عجیبی داشتم

برگی حکم داشتم

و دیگر هرچه بود ضعیف بود و پایین

بازی شروع شد

حاکم او بود و من محکوم

همه برگهایم رفتند و سربرگ بیش نماند

برگی از جنس وفا رو کرد

من بالاتر آمدم

بازی در دست من افتاد

عشق آمدم با حکم عشوه و ناز برید

و حکم آمد از جنس چشم سیاهش

زندگی

حکم پایین من بود و

باختم...
به من سر بزن نازنین...

حمید یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ

سلام پری وش خانم
خیلی خوشحالم که با شما و وبلاگتون آشنا شدم
دلم می خواد که باهاتون همدردی کنم
ولی بهتر می دونم همون که خودتون بهش رسیدید رو تکرار کنم:
زندگی سرشار از زیبائی هاست
همان حضور و با همسر سابقت بودن هم از نعمت های خداوندی بوده
اما نباید در گذشته بمانیم. زندگی فقط در لحظه اکنون است. و ما فقط زمانی می توانیم شکر گذار خداوند هستی باشیم که از زندگی اکنون بهترین و زیباترین استفاده را ببریم
حس عشق خداوند رفیق همیشه ات باشد الهی

سلام
تشکر

محمـــــود دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:05 ق.ظ

یاران چه غریبانه
رفتند ازین خانه

الی جووونی دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ب.ظ http://www.elijoooon.blogsky.com/

سهم "مــــــــن" از "تــــــــو "
عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست ...!!!
هـــــمان ...
دلتــــنگی ِ بـی پایانی ست
که روزها دیوانه ام می‌کند ،
شب ها شاعر ...........!!!
گــرچه ،...
من شــعر نمی گویم !
آنــــچه می خـــوانی ،
شکوه هایی ست که تاب را از دلــــم ربوده است ... !!!
پری وووشی من...خوبی؟ نازنین دخمل بازم به من سر بزن...جای دوری نمی رررره..

محمود سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ب.ظ

اگر اینگونه شود،همیشه زنده خواهم ماند

روزی فرا خواهد رسید که جسم من زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که ازچهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است،قرار می گیرد و ادم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده و به هزار علت دانسته و ندانسته به پایان رسیده است. در چنین روزی،تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این تخت را بستر مرگ من ندانید.
بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب،چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم رابه کسی هدیه دهید که از قلب جز خاطر دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگی اش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه کند.استخوان هایم،عضلاتم،تک تک سلولهایم و اعصابم را برداریدو راهی پیدا کنید تا بتوان انها را به پای یک کودک فلج پیوند زد.
هر گوشه ازمغز مرا بکاوید،سلول هایم را اگر لازم شد،بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید ، تا گلها بشکفند.اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم،ضعفهایم و تعصبات ناروایم نسبت به همنوعان دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست،کلام محبت آمیزی بگویید.اگر انچه را گفتم برایم انجام دهید ، همیشه زنده خواهم ماند و... «آلبرت انیشتین»

تا وقتی توی اینترنت بمونم

متشکرم برای همه چیز

تنهام نذارید که بد لحظاتی رو دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد